باز خوانی یک رویا

ساخت وبلاگ

سرد نیست ،اما دلم میخواهد پاهایم را ،دستهایم را به رادیاتور گرم بچسبانم.به خوابهای بی سر وته و پر تشویش عصر فکر میکنم که بی مبالاتند و کامم را گس میکنند و میشود حتی فیلم نامه ای در ژانر وحشت هالیوود از آن بسازد.

پاییز است کاریش هم نمیشود کرد. عصرها و شامگاهان بارانی اش،خاطره ها را هوار میکند روی سر آدم.دارم تسلی بخشی های فلسفه را همزمان با حرکت در مه میخوانم.و اصلا قرار بود در ملودی شهر بارانی این حرفها رابنویسم .اصلا درباره طعم گس خوابهای عصر بنویسم اما به رسم دلتنگی برای اینجا و خاطره ی  ملودی بارانی تند  که زمانی زیر صدای اینجابود،ماندگارشدم.یاد آن پاییز ها ،آدم های آن سالها که بعضی هاشان را توی اینستاگرام دارمشان هنوز،بخیر و آدمهایی که نمیدانم کجاهستند.یاد روزها و کلمه ها و شعرها و زندگی که جور دیگر بود.

به رسم ادب و دلتنگی و دوستی

شمیم عزیزی

شامگاه پاییز۱۴۰۰

+ نوشته شده در جمعه ۳۰ مهر ۱۴۰۰ ساعت 20:21 توسط شمیم عزیزی  | 

برای چشمهایت که عشق مسلم است...
ما را در سایت برای چشمهایت که عشق مسلم است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : f3tareyemashreghi8 بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 1:25